هایدگر دیدگاه های مختلفی در مورد تخنه یا هنر اتخاذ کرده است. وی در کتاب سوفیست افلاطون در تفسیر تخنه ارسطویی، آن را یکی از ابعاد وجودی انسان و کشف و گشودگی دازاین معرفی نموده است؛ در تخنه، کشف و گشودگی شامل پوئسیس است؛ یعنی تفکر درباره موجوداتی که به تولید چیزی نسبت داده می شوند و نحوه وجود غیر اصیل و هروزینه دازاین است. در خطابه ریاست ناگهان در راس نردبان اصالت قرار گرفت. تخنه به عنوان ساختن چیزها و سروکار داشتن با چیزهای اماده در دست تبدیل به تخنه همچون امری والا میشود امری که قادر است هستی را آشکار کند. تخنه در سرچشمه اثر هنری هایدگر معنایی تازه یافت و دیگر مهارت در تولید این یا آن محصول دانسته نشد بلکه آفرینش هنری نام گرفت.گویی نهایت هر تولیدی یعنی کاملترین شکل آن افرینش هنری است. در اثر هنری حقیقت هستی راهی برای آشکارگی خویش می-یابد. تخنه برخلاف درسهای ماربورگ دیگر به هروزینگی کاهش نمی یابد هم چنین برخلاف خطابه ریاست مقامی را که هر سازندگی انسانی را دربرمیگیرد ندارد بلکه به افرینش هنری مرتبط میشود. توانایی برآمده از تخنه دست یابی آشکار هستی است در هستندگان. هایدگر تخنه را از معنای متافیزیکی (ساختن بنا بر اهداف عملی)آن رها کرد و ان را به معنای اصیل نخسیتن فیلسوفان یونان یعنی شناسایی که بیان آشنایی انسان با حقیقت هستی است بازگرداند و این معنای تخنه مرتبط با روان درمانی وجودی است.